step Eleven | قدم یازدهم

داستان شیری که آنقدر دربند عادتها و باورهاش بود که زمانی که فرصت تغییر در زندگیش را داشت از آن استفاده نکرد. شیر کوچولو در یک قفس کوچک در یک باغ وحش به دنیا آمده بود. او دوست داشت  که راه برود و بازی کند اما کل قفسش به اندازه‌ی ده قدم بود. اگر قدم یازدهم را  برمی‌داشت، کله‌اش دنگی می‌خورد به میله‌های قفس و حسابی درد می‌گرفت. شیر  کوچولو دیگر یاد گرفته بود که بیشتر از ده قدم برندارد. اما یک روز یک  اتفاق عجیب افتاد. وقتی نگهبان باغ وحش در قفس شیر کوچولو را باز کرد که  برایش غذا و آب بگذارد، یادش رفت که آن را ببندد. شیر کوچولو یواش از قفس  بیرون رفت

Om Podcasten

I read stories at night for my daughter Shadi. Maybe children in different parts of the world, like Shadi, are eager to hear these stories and when they hear these stories, they laugh, think and sleep in peace. This collection of stories has become more of a podcast with the intention that Shadi can listen to my story and voice again in the nights and days when I am not there. شبها برای شادی دخترم قصه هایی می خوانم. شاید بچه هایی در جاهای مختلف دنیا مثل شادی مشتاق شنیدن این قصه ها باشند و با شنیدن این قصه ها بخندند، فکر کنند و در آرامش بخوابند.