۲۴- داستان رستم و سهراب۱ - دیدار تهمینه دختر شاه سمنگان
اگر تندبادی براید ز کنجبخاک افگند نارسیده ترنجستمکاره خوانیمش ار دادگرهنرمند دانیمش ار بیهنراگر مرگ دادست بیداد چیستز داد این همه بانگ و فریاد چیستازین راز جان تو آگاه نیستبدین پرده اندر ترا راه نیستهمه تا در آز رفته فرازبه کس بر نشد این در راز بازبرفتن مگر بهتر آیدش جایچو آرام یابد به دیگر سرایدم مرگ چون آتش هولناکندارد ز برنا و فرتوت باکدرین جای رفتن نه جای درنگبر اسپ فنا گر کشد مرگ تنگچنان دان که دادست و بیداد نیستچو داد آمدش جای فریاد نیستجوانی و پیری به نزدیک مرگیکی دان چو اندر بدن نیست برگدل از نور ایمان گر آگندهایترا خامشی به که تو بندهایبرین کار یزدان ترا راز نیستاگر جانت با دیو انباز نیستبه گیتی دران کوش چون بگذریسرانجام نیکی بر خود بریکنون رزم سهراب رانم نخستازان کین که او با پدر چون بجست